کد مطلب:125586 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:263

مدار دین
نه هر كس شد مسلمان می توان گفتش كه سلمان شد

كز اول بایدش سلمان شد و آنگه مسلمان شد



نه هر سنگ از بدخشان است، لعلش می توان گفتن

بسی خون جگر باید كه تا لعل بدخشان شد



جمال یوسف ار داری به حسن خود مشو غره

صفات یوسفی باید تو را تا ماه كنعان شد



اگر صد رستم دستان به دستان دست و پا بندی

به مكر و حیله و دستان نشاید پوردستان شد



نمی شاید حكیمش خواند هر كس لافد از حكمت

كه عمری بندگی باید نمود آن گاه لقمان شد



مرا از وعده ی حور و قصور اغوا مكن واعظ!

بهشت بی قصور من حریم قرب جانان شد



ولی ذوالمنن یعنی حسن آن خسرو خوبان

كه هر چیز از عدم با قدرتش ممكن در امكان شد



نه حبش باعث جنت، نه بغضش موجب نیران

كه حبش محض جنت گشت و بغضش عین نیران شد





[ صفحه 210]





به صولت بود چون حیدر به هیأت همچو پیغمبر

ولی حضرت داور مدار دین و ایمان شد



به قدرت دست او معجزنما چون احمد مرسل

به قوت پنجه اش مشكل گشا چون شیر یزدان شد



ثنایش كرد آدم تا كه آدم شد در این عالم

هوایش نوح بر سرداشت تا ایمن ز طوفان شد



چو نامش حرز جان بنمود پور آزر، از آذر

نه بس ایمن شد از آذر، بر او آذر گلستان شد



چو با صوت حسن «انی انا الله» گفت موسی را

فراز طور سینایش ز جان عمری ثنا خوان شد



همین صوت حسن بودش كه گردید از شجر پیدا

همین نور حسن بودش كه اندر طور، تابان شد



به وصف ذات پاكش سازم از نو مطلع دیگر

ز شرق طبع همچون اختر تابنده، رخشان شد



شهی كز آستینش آشكارا دست یزدان شد

به خاك آستانش حضرت جبریل، دربان شد



وجودش در تجلی از عدم باشد بسی اقدم

حدوثش در حقیقت با قدم یكرنگ و یكسان شد



زهی سودای باطل، كی توانم مدح آن شاهی

كه مداحش خدا، راوی پیمبر، مدح، قرآن شد





[ صفحه 211]